این اولین باری بود که میخواستم به هوای دلم گوش بدم و دست از خوب بودن بردارم دل👇👇 ادامه دیسکریپشن 👇👇
Автор: داستان واقعی،ترسناک،رمان،زندگی
Загружено: 2025-12-11
Просмотров: 219236
Описание:
ادامه مطلب پارت ۱👇🏼
این اولین باری بود که میخواستم به هوای دلم گوش بدم و دست از خوب بودن بردارم دل تو دلم نبود که قراره چه اتفا.قی بیفته خنده داره اما من مردی بودم که الان در آستانه ۴۰ سالگی قرار داشتم ولی همچنان عین یه پسر را.م و معصو.م رفتا.ر میکردم و تا امروز هیچ وقت هیچ را به غل و خارج از عرفی نداشتم واقعا نمیدونم چی شده بود که تصمیم گرفته بودم اینارو انجام بدم از وقتی یادم میاد چه وقتی نوجوون بودم و پر از شور و هیجا.ن بودم اما از چهارچوب اخلا.ق خارج نشده بودم و همیشه پسر خوبه خونه بودم. پدرو مادرم سرم قس.م میخوردن و خوشحال بودن که من مثل بقیه پسرا نیستم و دنبال دختر مردم نمیافتم یشه سرم به درس و زندگی بود بعدم که وارد دانشگاه شدم هیچکس به چشمم نمی اومد و جز درس خوندن هیچ کا.ری انجام نمیداد تا روزی که مادرم پریسا رو برام در نظر گرفتو من خواستگاریش رفتم و پسندیدمش دیگه از اون روز پریسا شد همه زندگیم دختر خوشگل و جذ.ابی که روز به روز زیباتر میشد و همیشه مادرم میگفت این دختر خوشگل و خوب و بانجا.بت پاد.اشش رفتا. نجابت خودته من بعد از ازدواج کاملاً سنتی که با پریسا داشتم تمام هم و غمم شد آرامش پریسا آسا.یش پریسا و خوشبختی پریسا مادرم میگفت مبادا ساری کنی پریسا دلش بشکنه مرد مومن اول از همه هر چیز حواسش به زن و زندگیشه تمام این حرفا تا امروز که ۴۰ ساااالمه آویزه گوشم بود اما نمیدونم تو این مدتی که با آرش همکار شدم چی به سرم اومده بود که اونقدر عوض شده بودم خیلی وقت بود که توی اداره کار میکردم و همیشه سرم به کار و بار خودم بود تا اینکه آرش استخدام شد و میزش درست چسبیده به میز من شد آرش پسر شوخ و شیطونی بود و مدام از شیطنت و خوشگذرونیهای خودش برام تعریف میکرد آرش مجرد بود و قصد نداشت هیچ وقت ازدواج کنه نمیدونم آرش چی داشت که انقدر بهش علاقه مند شده بودم اما شاید آرش جوری زندگی میکرد که من هیچ وقت زندگی نکرده بودم یواش یواش با حرفهای آرش دنیام عوض شد و فهمیدم تمام این ۴۰ سااال رو زندگی نکردم و فقط به خاطر بقیه ادا در آورد مدرسته اوایل آرش رو قبول نداشتم و فکر میکردم پسر هوس باز و غیر قابل اعتمادیه اما کم کم فهمیدم اتفاقاً اونه که داره زندگی میکنه نه من... وقتی روزای شنبه با خوشحالی میومد اداره و از خوشگذرونیش با دوست دخترش برام تعریف میکرد بهش حسودیم میشد من هیچوقت با هیچ زن و دختری را به نداشتم و جز پریسا هیچ زان دیگه ای تو زندگیم نبود کم کم جوری شد که دلم میخواست شبیه آرش بشم و بالاخره تحت تا ثیر حرفهای آرش قرار گرفتم...
ادامه پارت بعدی پست بعدیدهمراهم باشین.
#خیانت #داستان_واقعی #زن
Повторяем попытку...
Доступные форматы для скачивания:
Скачать видео
-
Информация по загрузке: