تراجدي دلخراش جان جونز در مغاره ندي پودي | Heartbreaking tragedy of John Jones in Nutty Putty Cave

Описание: Jones family decided to embark on an adventurous trip to a cave. Little did they know, this outing would turn into a heart-wrenching tragedy that would shake them to their core.
John Jones, a young man eager for some family fun, suggested exploring the Nutty Putty cave in Utah. Despite his experience in caving during his youth, John's life had become busy with marriage, fatherhood, and medical studies. But the allure of exploration beckoned him.
On the Tuesday before Thanksgiving, John, accompanied by his brother Josh and a group of family and friends, ventured into the cave. Their excitement led them deeper into the cave's challenging tunnels, seeking the thrill of exploration.

Their journey took a dangerous turn when they attempted to navigate the infamous "birth canal," a tight passage known for inducing panic even in experienced cavers. John, determined to conquer the challenge, pressed forward, squeezing his way through the narrow space.

John then called out his brother’s name and asked him to help him get out of the tight spot. Josh tried to grab johns feet and pull him out. after several futile attempts. They were both feeling exhausted and Josh could see that this was very serious and they would need professional help to get them out.

As hours passed, John's condition worsened. His pregnant wife, Emily, anxiously awaited news above ground, her heart heavy with worry for her husband. Through a radio communication system set up by the rescue team, John and Emily were able to speak, offering each other words of love and encouragement amidst the darkness of the cave.
Rescuers, faced with the daunting task of reaching him in the treacherous cave, worked tirelessly to devise a plan to free him. But time was running out, and John's strength began to wane.
In a heartbreaking turn of events, one of the rescuers suffered a severe injury, further complicating the already perilous situation. Despite their best efforts, the rescue team realized that freeing John from his predicament was impossible.
Tragically, John passed away after spending an extraordinary 27 hours trapped in the cave. His courageous spirit and the heroic efforts of the rescue team will forever be remembered.
In the end, the Nutty Putty cave was sealed off, a solemn reminder of the life lost within its depths.

روزی روزگاری، خانواده جونز در یک گردهمایی تعطیلات، تصمیم گرفتند سفری ماجراجویانه به یک مغاره را آغاز کنند. آنها نمی دانستند، این سفر به یک تراژدی دلخراش تبدیل می شود.

جان جونز، مرد جوانی که مشتاق تفریح ​​خانوادگی بود، کاوش در مغاره Nutty Putty در یوتا را پیشنهاد کرد. جان علیرغم تجربه مغاره جویی در دوران جوانی اش، مشغول ازدواج، پدر شدن و تحصیلات پزشکی شده بود. اما هنوز هم خیلی اشتیاق مغاره جویی داشت.

روز سه‌شنبه ، یک روز قبل از تنکس گفینگ٫ یا روز شکر گذاری امریکای، جان به همراه برادرش جاش، و گروهی از خانواده و دوستانش به مغاره رفت. هیجان آنها را به عمق تونل های چالش برانگیز هدایت کرد.

سفر آنها زمانی که تلاش کردند، در یک کانال به نام برت کانال، یا "کانال تولد" حرکت کنند، مسیری خطرناک به خود گرفت. به دلیل تنگ بودن محوطه مغاره به آن کانال تولد می گویند. این گذرگاه تنگ که به دلیل ایجاد وحشت حتی در میان مغاره جویان باتجربه معروف است. جان در حالی که روی سینه اش بود بدنش را به جلو کشاند، و به بسیار دشواری از کانال تولد رد شد
.

با این حال، فاجعه زمانی رخ داد که جان خود را به شکل عمودی در دهانه کوچک یک مغاره یافت، و بدنش در یک زاویه نامطمئن به دام افتاده بود.

این قسمت از غار که جان در آن گیر کرده است، فشار اد نامیده می شود. چیزی که جان نمی دانست این بود که این فقط یک سوراخ کوچک بود که هیچ راهی برای خروج نداشت. جان علیرغم تلاش‌هایش برای رهایی خود، گیر مانده بود و وضعیت او لحظه به لحظه وخیم‌تر می‌شد.

سپس جان نام برادرش را صدا زد و از او خواست که به او کمک کند تا از این وضعیت تنگ خارج شود. جاش سعی کرد پاهای جان را بگیرد و او را بیرون بکشد. پس از چندین تلاش بیهوده هر دو احساس خستگی می‌کردند. جاش متوجه شد که این بسیار جدی است و برای بیرون آوردن برادرش به کمک حرفه‌ای نیاز دارند.

‎امدادگران وارد غار شدند و تکنیک های مختلفی را برای بیرون آوردن جان امتحان کردند. دور پایش طناب بستند و سعی کردند او را بالا بکشند. با هر کشش جان, درد زیادی می کشید، بدنش فشرده می شد. به نظر می رسید هر کاری که آنها تلاش کردند مفید نبود

با گذشت ساعت ها، وضعیت جان بدتر شد. همسر باردار او، امیلی، با نگرانی از بالای زمین منتظر خبر بود و دلش از نگرانی برای شوهرش سنگین بود. از طریق یک سیستم ارتباط رادیویی که توسط تیم نجات راه اندازی شده بود، جان و امیلی توانستند صحبت کنند و در میان تاریکی غار به یکدیگر کلمات محبت آمیز و تشویق کنند دهند.

امدادگران بی وقفه تلاش کردند تا نقشه ای برای رهایی او بیاندیشند. اما زمان رو به اتمام بود و قدرت جان شروع به کاهش کرد.

در طول شب، او از حالت کاملاً آرام و شفاف به کوبیدن پاهایش و توهم زدن ناتوان رسیده بود، تماشای چنین صحنه برای امدادگران آزاردهنده بود.

در یک چرخش دلخراش حوادث، یکی از امدادگران آسیب شدیدی دید که وضعیت از قبل خطرناک را پیچیده تر کرد. علیرغم تمام تلاش‌هایشان، تیم نجات متوجه شد که رهایی جان از مخمصه‌اش غیرممکن است.

به طرز غم انگیزی، جان پس از گذراندن 27 ساعت در مغاره درگذشت.