قصه های هزار و یک شب|حکایت شهریار و برادرش شاه زمان: قسمت دوم
Автор: داستانهای هزار و یک شب
Загружено: 2025-12-17
Просмотров: 7
Описание:
حکایت شهریار و شاه زمان قسمت دوم
شهریار وقتی این حرف را شنید، خودش به شکار رفت. شاهزمان هم کنار پنجرهای که رو به باغ بود، نشسته بود و حوصلهاش سر رفته بود.
ناگهان زن برادرش با بیست کنیزک زیبا و بیست خدمتکار سیاهپوست به باغ آمدند و شروع به گردش کردند. وقتی به حوض رسیدند، لباسهایشان را درآوردند.
بانوی قصر (همان خاتون) به سمت یک خدمتکار سیاهپوست تنومند رفت و او را در آغوش گرفت. بقیه خدمتکاران هم هر کدام با یک کنیز درآمیختند.
آن خدمتکاران سیاه در میان گلها، لبهایشان روی لبهای کنیزکان زیبارو بود؛
گویی کلاغهای سیاهی روی گلهای سرخ نشستهاند.
شاهزمان که این صحنه را دید، با خودش گفت:
«رنج من در مقابل رنج برادرم هیچاست. از این به بعد نباید ناراحت باشم.»
وقتی شهریار از شکار برگشت، دید رنگ صورت زرد شاهزمان گلگون شده و بدن نحیفش قوی و توانا گشته.
با تعجب پرسید:
«چه شده؟ چرا قبلاً لاغر و زرد بودی و حالا سالم و شاداب شدهای؟»
شاهزمان گفت:
«دلیل ناراحتیم را میگویم، اما دلیل خوشحالم را نمیتوانم بگویم.»
و ماجرای خیانت همسرش و آن خدمتکار سیاه و کشتن آن دو را تعریف کرد.
شهریار اصرار کرد که دلیل خوشحالی را بگوید و برایش سوگند یاد کرد.
شاهزمان مجبور شد داستان زن برادر و کنیزها و خدمتکاران را هم تعریف کند.
شهریار گفت:
«من به همسرم اطمینان دارم. تا خودم با چشمهایم نبینم، باور نمیکنم. حرف دیگران را بدون دیدن نمیپذیرم.»
ادامه.....
#قصه #هزارویکشب #قصه_هزارویکشب #شهریار #شاه_زمان #شاهزمان #شهرزاد #وزیر #عفریت #شکار #داستان #داستان_فارسی #داستان_قدیمی#داستان_شهرزاد #هزار_و_یک_شب #شاه_شهریار #قصه_گویی #حکایت_قدیمی #ادبیات_کهن #دختر_خردمند #نجات_دختران #قصه_های_پندآموز #ادبیات_فارسی
#داستان_شهرزاد
#هزار_و_یک_شب
#شاه_شهریار
#قصه_گویی
#حکایت_قدیمی
#ادبیات_کهن
#دختر_خردمند
#نجات_دختران
#قصه_های_پندآموز
#ادبیات_فارسی
Повторяем попытку...
Доступные форматы для скачивания:
Скачать видео
-
Информация по загрузке: