_ mariaماریا

بلادی مری_ bloodymary:
یاد کن حکایت او را) وقتی که خدای خود را پنهانی (و از صمیم قلب) ندا کرد. (۳)

إِذْ نَادَى رَبَّهُ نِدَاءً خَفِيًّا ﴿۳﴾
آنگاه كه [زكريا] پروردگارش را آهسته ندا كرد (۳)