رادیو همراز
به کانال رادیو همراز خوش اومدید ❤
دوستای عزیزم، من تو این کانال چالش هایی که شما از زندگی خودتون برام میفرستید رو روایت میکنم تا بتونیم با نظراتمون به هم کمک کنیم ✨
ممنون میشم با لایک و سابسکرایب منو تو این راه حمایت کنید 😁
داستان های زندگی
چالش زندگی
چالش های زندگی
مشکلات
هم راز
همراز
درد دل
داستان واقعی
داستان زندگی
داستان واقعی زندگی
داستان های کثیف زندگی
داستان عاشقانه
پادکست
داستان صوتی
داستان
داستان کوتاه
داستان واقعی : شوهرم ار.ضام نمیکرد منم که به با.باش چشم داشتم براش د.لبری کردم و اونم و.حشیانه...
داستان واقعی : دوستم ز.نش رو به من سپرده بود که برم دنبالش اما تا سوار ماشینم شد بهم گفت ببرمش...
داستان واقعی : من شغلم تن فر.وشی هست و با نا.مزدم تو این کار بودیم و اون هرروز مر.دا رو میاورد...
داستان واقعی : ما.مان دوستم بهم نخ میداد و به ز.ور میخواست باهاش ر.ابطه داشته باشم منم راضی شدم...
داستان واقعی : ز.ن برادرم وقتی داداشم خونه نبود منو میفرستاد براش ماهی گنده بخرم و میبرد تو اتاقش...
داستان واقعی : ز.ن عموم بهم نظر داشت و وقتی رفته بودم خو.نشون در حمو.م رو باز گذاشته بود تا منو...
داستان واقعی : شو.هرم شبها از خواب بیدار میشد و میرفت اتاق خد.متکار و باهاش جلوی د.خترش سک...
داستان واقعی : پسر همکلا.سیم بهم گفت برم خو.نش تا با هم فیلم ببینیم اما وسطای فیلم د.ستشو کرد...
داستان واقعی : یه د.ختر خوشگل نشست توی ما.شینم و بهم گفت برم توی خو.نش منم که حشر.ی بودم نتو.نستم...
داستان واقعی : عاشق شو.هر خواهرم بودم و وقتی از شو.هر خودم طلا.ق گرفتم سریع رفتم باهاش و پیشنها.د...
داستان واقعی : همسا.یه روبرویی بهم تهمت د.زدی زد منم برای اینکه شکا.یتشو پس بگیره رفتم خونش...
داستان واقعی : تو مهمو.نی مست کرده بودم و نمیدونم چیشد اما صبح تو بغل د.وست شوهرم بید.ار شدم...
داستان واقعی : شو.هرم باهام سک.. نمیکرد منم خیلی دلم میخواست واسه همین دو.ستشو آورد تا منو بک..
داستان واقعی : به خانو.مم شک داشتم و یه روز مخفیا.نه رفتم محل کارش و دیدم با ر.ئیسش دارن تو د.فتر...
داستان واقعی : ز.ن داییم ز.ن خوبی نبود و بهم پیشنهاد ر.ابطه نامشر.وع میداد منم که تو فشا.ر بودم...
داستان واقعی : ما.در زیبایی داشتم که خیلی ها.ت بود و همش دلش میخواست با مر.دای مختلف را.بطه...
داستان واقعی : خیلی کو.چیک بودم که مر.بی رانندگیم بهم تجا.وز کرد و ز.ندگیم کاملا عوض شد...
داستان واقعی : من یک ز.ن مطلقه هستم که طبقه بالای خو.نمو به یه پسر دا.نشجو اجاره دادم ولی بهش...
داستان واقعی : برا.در شو.هرم میگفت را.بطش با ز.نش خوب نیست و ازم میخواست باهاش بخو.ابم منم قبول...
داستان واقعی : ما.مان دوستم خیلی میلفو خو.شگل بود منم بهش نظر داشتم و وقتی بم پیشنها.د ر.ابطه...
داستان واقعی : ز.ن عموم جوون و ز.یبا بود منم عا.شقش بودم و وقتی فهمیدم با عموم سر.ده بهش نز.دیک...
داستان واقعی : عمه م ز.ن زیبایی بود و همیشه با دیدنش و.سوسه میشدم و وقتی فهمیدم اونم منو میخوا.د...
داستان واقعی : ز.ن عموم بیو.ه بود و فهمیدم صیغه میشه منم که خیلی ازش خو.شم میومد باهاش ر.ابطه...
داستان واقعی : از سر تنها.یی به خوا.هر کو.چیکتر ز.نم حس پیدا کرده بودم و وقتی بهش گفتم اونم پایه...
داستان واقعی : منو همسرم سرایدار گا.وداری بودیم و رئیسمون باهامون بد بود یروز چندنفرو فرستاد...
داستان واقعی : یه روز که واسه سه تا پسر نوجو.ون رفته بودم کلا.س خصو.صی فهمیدم بهم نخ میدن منم...
داستان واقعی : معاو.ن مد.رسه بهم گفت بعد از کلا.س بمونم و تو د.فترش پشت کمد باهام را.بطه داشت...
داستان واقعی : د.وست شو.هرم و ز.نش بهم پیشنها.د رابطه گر.وهی دادن منم قبو.ل کردم و با.هاشون سک...
داستان واقعی : پد.ر و ما.درم مریض بودن و دوست داشتن موقع سک. من و بر.ادرمم اونجا باشیمو ببینیم...
داستان واقعی : مدتها ر.ابطه نداشتمو ما.در ز.نم رو با اون لبا.س تو آشپزخونه دیدم و نتونستم تحمل کنم..